پاي فرشته ..........
خانوم خانوما رفت تو 6 مااااااااااااااااااه ...
دخترم امروز ١٧ بهمن ٩٠ وارد ماه ٦ از زندگیت شدی... خوشحالم که به نیمه ١ سالگیت رسیدی ... دخترکم به زودی بهار میاد و هوا خوب میشه و می برمت بیرون با هم میریم گردش و پارک و ... دوس دارم زود بزرگ شی راه بری دستتو بگیرم با هم بریم گردش برات بستنی بخرم ... فقط خدا کنه لجباز نشی چون اصلا بچه لجباز دوس ندارم و تموم سعیمو می کنم که تو دختر فوق العاده ای بشی ... ...
نویسنده :
مامان آرشیدا خانوم
13:09
وقتي تو يواشكي اومدي تو دلم ...........
امروز ( يعني 4 بهمن 89 ) يه روز استثنايي بود برام... چند روزی بود همش به ياد تو بودم ... تويي كه نميدونستم كي هستي و چه شكلي... فقط يه حسي بهم ميگفت تو تو دلمی ... تا اينكه ساعت 6 صبح بيدار شدم ... و به بابات گفتم ميخوام برم امروز آزمايش يه حسي بهم ميگه نی نی اومده تو دلم ... خلاصه رفتم آزمايشگاه و خانوم منشي گفت ساعت 3 جواب حاضر ميشه ... دل تو دلم نبود كه زود برم جوابشو بگيرم... باباتم از صبح چند باري زنگ زده بود ... خلاصه رفتم آزمايشگاه و جوابو بهم دادنبه خانم منشي گفتم ميشه بهم بگين جوابشو نگاه كرد گفت مثبته ... واي باورم نميشد منم يه روزي تونستم طعم مادر شدنو بچشم ... سرم گيج رفت رفتم بيرون و روي صندلي پشت در نشستم...
نویسنده :
مامان آرشیدا خانوم
13:21
مقدمه
دختركم من اين وبلاگ رو برات درست كردم كه يه روزي با خوندن مطالبش خوشحال بشي و بدوني كه چقدر دوستت داشتم و به فكرت بودم و سعي ميكنم تا زمانيكه بشه اين مطالبو به روز كنم و ادامه بدم ... عاشقتم دخترم... اينقد تو رو دوس دارم كه هيچكسي كسيو اينجوري دوس نداشت... البته ببخشيد كه تا حالا فرصت نشد ... ميدوني كه هم كار خونه هم كار بيرون ... هم رسيدن به تو ... امروز كه اين وبلاگو درست مي كنم تاريخ 3 بهمن هستش و تو تو 5 ماهگي به سر ميبري ... چند روزيه كه غذا خوردن (فيرني و حريره بادوم) رو برات شورع كرديم تا حسابي تپل مپل بشي...
نویسنده :
مامان آرشیدا خانوم
13:12
17 شهريور 90 تو ديده به جهان گشودي دختركم .........
دخترم ... دختر نازم ... آرشيداي خوشگلم ... بالاخره تو بدنيا اومدي ... ديدمت ... امروز يعني 17 شهريور 1390 خداي بزرگ و مهربون به من و بابا مهدي يه فرشته كوچولو هديه داد ... تو خيلي نازي ... تو مث فرشته هايي وقتي ديدمت اولين بار ساعت 3 نيمه شب روز 17 شهريور بود ... تو 3 ساعت پيش دنيا اومده بودي ... مث فرشته ها آسوده خاطر خوابيده بودي... البته بعد از دنيا اومدنت تو اطاق عمل هم ديدمت ولي خوب نتونستم تمركز كنم رو چهرت ... فقط خانوم پرستاري كه تو رو بغل كرده بود آوردت پيش من تو گريه مي كردي و به دنيا عادت نداشتي ... خانوم پرستار تو رو بهم نشون داد و گفت بيا اينم بچت... با اين لفظ آشنا نبودم... گفتم بچه من ؟ گفت آره ديگه پس بچه من ؟؟؟ آورد تو رو به...
نویسنده :
مامان آرشیدا خانوم
13:08
قربون اون آواز خوندنت مادر ............
عسل مامان .... چند روزه یاد گرفتی واسه خودت آواز میخونی ... قربون اون صدات برم من .......... در ضمن دلت میخواد با شیرین کاریات منو بخندونی ... مثلا صداتو کلفت می کنی میندازی تو گلوت ... که من خندم بگیره اونوقت خودتم با خجالت میخندی ......... هههههههههههههههه يه كار بامزه ديگه هم تازگيا مي كني... وقتي ميام بوست كنم ... تو هم دهنتو باز مي كني ... فك كنم ميخواي بوس كني ولي خوب بلد نيستي ... ميخواي من خوشم بياد كه تو هم دوستم داري... قربون اون شيرين كاريات برم من كه اينقدر بامزه است... دختر ناز مامان امروز صبح بازم داشت آواز میخوند ... تا منو دید خندش گرفت ...........
نویسنده :
مامان آرشیدا خانوم
11:38
بدون عنوان
در مورد آهنگی که داره پخش میشه ........
دختر نازم ....... وقتی میام سر کار و تو رو خونه میزارم پیش مامان بزرگات... خیلی دلم برات تنگ میشه ... این آهنگی که واسه وبلاگت انتخاب کردم ... خیلی دوست دارم و حس می کنم حرف دل منو میزنه... خیلی دلم میخواست کارو تعطیل می کردم و فقط و فقط به تو می رسیدم ... ولی چه کنم که آینده تو به کار منم نیاز داره ... باباتم صبح تا شب داره کار می کنه و میگه تا جوونیم باید توشه آیندمونو ببندیم ... تو خیلی خانومی ... دختر خوب من و باباتی ... که اینقدر آروم و گل تحمل می کنی تا من و بابات راحت بریم سر کار ... اینقد تو رو دوس دارم که هیچکسی کسی رو اینجوری نداشت....... اینقد برات می میرم قد یه دنیا خوبی قد هزار تا ستاره .......... بی تو دلم می ...
نویسنده :
مامان آرشیدا خانوم
12:59
2 ماهگي آرشيدا خانومممممممم
17 آبان 1390 : كوچولوي دوست داشتني من امروز 2 ماهت شد... امروز صبح با مادربزرگت برديم واكسنتو زديم ... خيلي نگرانت بودم كه زياد درد نكشي و نترسي ... از خونه بهت قطره استامينوفن دادم واسه جلوگيري از تب كردنت و توشيشه قنداغتم آب قند درست كردم.... تو خوابيده بودي و خانوم پرستار بيدارت كرد واكسنو به جفت پاهات زد تو يهو شوكه شدي... يه قطره كه فك كنم تلخم بود ريخت تو دهنت ... تو جيغت رفت به هوا... فكر نمي كردي زمينيها اينقدر بدجنس باشن... بميرم براي دلت... براي فكرت... من گرفتم زودي بغلت كردم و آرومت كردم ... فك كنم به خاطر استامينوفن و قنداغ بود كه زود خوابيدي و خيالم راحت شد ... ولي خيلي پاهاي تپلي كوچولوت درد مي كرد ... كاش دردت تو جون م...
نویسنده :
مامان آرشیدا خانوم
10:55